داستان ارث پدری

داستان ارث پدری

پیرمردی بود که ۷ پسر پررو و گُنده‌گو داشت که به او می‌گفتند تو هیچ چیزی برای ما به ارث نگذاشته‌ای که ما با آن به خوشی بپردازیم! آنان قبل از مرگ پدر طمع ارث پدری داشتند.

پیرمرد در بستر بیماری و در لحظه مرگ به آنان توصیه کرد تا کاغذی بیاورند تا وصیت کند و از رازی مهم پرده برگشاید. پیرمرد بر روی کاغذ نوشت که فرزندانم من در زیر ساختمان مسکونی کهنه وقدیمی که در آن سکونت دارم گنجی عظیم و بزرگ برای شما پنهان نموده ام که برای یافتن آن، باید خانه را خراب کنید.

حضور در فضای مجازی آداب مخصوص به خود دارد، ضرب المثل‌های دیجیتالی سعی دارند به ما این آداب را یادآوری کنند، مطالعه: ۱۰۱ ضرب‌المثل دیجیتالی

و ادامه ماجرا..

پیرمرد مُرد و هنوز هفت پیرمرد تمام نشده بود که فرزندان ناخلف او به امید دستیابی به ثروت وگنجی که پدر وعده داده بود خانه را کامل ویران کردند. آنان در زیر ساختمان صندوقچه‌ای بزرگ یافتند که در آن نامه‌ای مُهر شده بود…

بر روی نامه نوشته شده بود: فرزندانم حالا خانه را با میلگرد شاخه‌ای ۷۰ هزار تومان و آجر ۱۵۰۰ تومانی از نو بسازید تا قدر عافیت بدانید و به دنبال مفت‌خوری نباشید!!!

فرزندان تا این نوشته را خواندند فریادها کشیدند و در تدبیر پدر اشک‌ها ریختند و آجر بر سر خود شکستند وسر به بیابان گذاشتند به گونه‌ای که تا به امروز کسی از آن ۷ پسر خبری ندارد!!!

و اینگونه بود که آن‌ها از حداقل ارث پدری هم محروم شدند. حضرت لسان‌الغیب درباب طمع می‌فرمایند:

حافظ طمع مبر ز عنایت که عاقبت
آتش زند به خرمن غم دود آه تو

یک داستان طنزگونه دیگر: چرا آن مرد تاجر اعدام نشد!!!

ارسال پاسخ

Your email address will not be published.
Required fields are marked *